نویسنده: دکتر غلامحسین اعرابی




 

جلوگیری از تحقیق و بحث درباره تفسیر و تأویل قرآن و مجازات پرسشگران:

دلیل بر وجود جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن، جلوگیری دستگاه خلافت از مباحثه در مورد مباحث قرآنی و مجازات پرسشگران است که گویا کسی که به مباحث تفسیری قرآن بپردازد مرتکب گناه نابخشودنی کبیره ای شده که باید مورد انواع تحقیرها، اهانت ها، ضرب و شتم ها قرار گیرد و در بین مردم رسوا گردد.
علامه طباطبایی (رحمه الله) این گونه عکس العملها از سوی دستگاه خلافت را از آن رو دانسته که آنان بحث پیرامون معارف قرآن، حتی در حد تفسیر الفاظ آن را منع کرده بودند و به عبارت دیگر: اتخاذ سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن باعث شد که پاسخ جویندگان معارف قرآن تحقیر و ضرب و شتم باشد:
«اقول: هو مبنی علی منعهم عن البحث عن معارف الکتاب حتی تفسیر الفاظه» (1)
اکنون به نقل برخی از عکس العمل های تند در قبال جویندگان تفسیر می پردازیم:
1-3- داستان صبیغ یکی از بارزترین داستان ها در مورد عکس العمل دستگاه خلافت محسوب می شود، این داستان را اکثر محدثان و مفسران اهل سنت نقل کرده اند.
ظاهراً وی شخصی پرسشگر بوده و به همراه خود مکتوباتی داشته (2) و پاسخها را نیز ثبت می کرده است (البته عمر مکتوبات او را آتش زد و از بین برد) (3) برخی از محدثان نوشته اند که وی از متشابهات قرآن از عمر پرسید، خلیفه با شاخه نخل، آن قدر بر سرش کوبید تا خون سرازیر شد، بیچاره گفت: ای امیر... ! بس است آنچه در سر داشتم رفت. (4)
در بعضی نقلها آمده است: پس از آن او را رها کرد تا بهبودی یافت و دوباره با جریده خرما به جانش افتاده و سخت مجروحش کرد و پس از بهبودی برای بار سوم به همان نحوه کیفرش داد در مرتبه چهارم، صبیغ گفت: اگر قصد جانم را کرده ای و می خواهی مرا بکشی، پس به نحو شایسته ای مرا به قتل برسان و اگر می خواهی درمانم کنی، به خدا سوگند درمان شدم! عمر دست نگاه داشته و او را به وطنش (عراق) بازگرداند. اما به کار گزارش ابوموسی اشعری نوشت: احدی از مسلمانان حق ندارد که با صبیغ همنشین شود. (5)
در نقل های دیگری آمده است که عمر علاوه بر ضرب او دستور داد که وی را بر شتر سوار نموده در بین عشائر بچرخانند تا درس عبرتی برای دیگران شود. (6)
از نقل های مذکور به دست می آید که چون صبیغ از متشابهات قرآن سؤال کرد لذا عمر او را مجازات نمود ولیکن براساس نقلهایی که سؤالات صبیغ را نیز گزارش کرده است معلوم می شود که سؤالات وی از آیات متشابه نبوده است زیرا او از آیه «الذاریات ذرواً»، «المرسلات وقرا»، «الجاریات یسراً»، «المقسمات امراً»، «المرسلات عرفاً» و «النازعات غرقا» سؤال کرد و در نتیجه خشم خلیفه برانگیخته شد و مجازاتش کرد (7) ظاهراً به همین خاطر ابن کثیر توجیه کسانی را که گفته اند چون صبیغ از متشابهات پرسش کرد، مجازات شد؛ را نپذیرفته و گفته است: خلیفه از آن جهت او را مجازات کرد که از روی تعنت و عناد سؤال می کرد: «و انما ضربه لانه ظهر له من امره فیما یسأل تعنتا و عنادا و الله اعلم. ) (8)
به نظر می رسد سخن غزالی در مورد این قضیه از توجیهات دیگران درست تر باشد وی نوشته است: «عمر کسی است که باب سخن گفتن و جدل را بست و صبیغ را هنگامی که در تعارض دو آیه از قرآن، سؤالاتی مطرح کرده بود با تازیانه زد و سپس به مردم دستور داد تا معاشرت خود را با وی قطع کنند. » (9)
ظاهراً این کیفر سخت باعث شد که افراد دیگر حساب کار خود را بکنند و برای همیشه از سؤال در مورد تفسیر و معارف قرآنی چشم بپوشند تا چه رسد که اگر اهل نظر هستند به اظهار نظر خود بپردازند.
شخصیتی مثل ابن عباس جرأت نمی کند که نظر خود درباره مساله فقهی (عول) را در زمان عمر بیان کند، پس از مرگ خلیفه وقتی نظرش را اظهار می کند، به او می گویند چرا در زمان حیات عمر نظرت را ابراز نکردی؟ جواب می دهد که از عمر می ترسیدم. (10) اگرچه سرخسی در صحت این نقل تشکیک کرده (11) اما عموم نویسندگان از خشونت خلیفه یاد کرده و در آن اظهار تردید نکرده اند، ابن کثیر نوشته است: «و قد کان الصحابه رضی الله عنهم یها بونه کثیرا فلا یتجاسرون علی مخالفته غالبا... » (12)
ابوهریره گفته است: ما از ترس تازیانه عمر، تا زنده بود جرات نکردیم بگوییم: قال رسول الله (ص): «ما کان نستطیع ان نقول: قال رسول الله (ص) حتی قبض عمر. قال ابومسلم فسالته بم؟ قال: کنا نخاف السیاط و او مأبیده الی ظهره. » (13)
سیاست ارعاب و مجازات دستگاه خلافت باعث شد که حتی ابن عباس برای سؤال از تأویل یک آیه قرآنی یک سال در تردید باشد و دنبال فرصت بگردد تا در موقع مناسب سؤال خود را با عمر در میان بگذارد، نوشته اند: «... ابن عباس یقول اردت ان اسال عمر عن المراتین اللتین تظاهر تا علی رسول الله (ص) فمکثت سنه فلم اجدله موضعا حتی خرجت معه حاجا فلما کنا بظهران ذهب عمر لحاجته فقال ادرکنی بالوضوء فادرکته بالادواه فجعلت اسکب علیه و رأیت موضعاً فقلت: یا امیرالمومنین من المرأتان اللتان تظاهرتا؟ قال ابن عباس: فما اتممت کلامی حتی قال: عائشه و حفصه.» (14)
یعنی: ابن عباس می گفت: من خواستم از عمر درباره دو تن از زنان پیغمبر (ص) که علیه حضرت همدست شده بودند (و درباره آنان آیه 4 سوره تحریم نازل شده است) سؤال کنم، ولی یک سال صبر کردم و موقعیت مناسبی نیافتم تا این که به همراه خلیفه به حج رفتم در راه وقتی به ظهران (منطقه ای در راه مدینه به مکه) رسیدیم، عمر برای قضای حاجت رفت و سپس گفت: کمکم کن وضوء بسازم و من وسائل وضوء را فراهم کردم آن گاه که آب می ریختم (و او وضوءمی ساخت) موقعیت را برای طرح سؤال مناسب دیدم، گفتم: ای امیرالمومنین آن دو زن که علیه پیامبر (ص) همدست شدند چه کسانی بودند، هنوز سؤالم تمام نشده بود که گفت: عائشه و حفصه بودند. باید گفت وقتی ابن عباس، جسارت سؤال کردن از خلیفه را نداشته و از هیبت او می ترسیده حال دیگران معلوم است. و جا دارد هیبت عمر ضرب المثل شود و بگویند: «دره عمر اهیب من سیف الحجاج» (15) یعنی: تازیانه عمر از شمشیر حجاج ترسناک تر است.
2-3- مورد دیگری را محدثین اهل سنت نقل کرده اند که شخصی از عمر کلمات « فاکهه و«ابا»را (در سوره عبس، آیه31) سؤال کرد، عمر با تازیانه با او مواجه گردید: «... ان رجلا سأل عمر عن (قوله) فاکهه و ابا فلما رآهم عمر یقولون اقبل علیهم بالدره. » (16)
3-3- همچنین نقل شده که شخصی به نزد عمر آمد و از معنای «الجوار الکنس» (سوره تکویر، آیه، 16) سؤال کرد خلیفه با چوبدستی یا تازیانه ای که داشت بر سر او کوبید: «عن ابی العدیس قال: کنا عند عمر بن الخطاب فاتاه رجل فقال: یا امیر المومنین ما الجوار الکنس فطعن عمر بمخصره معه فی عمامه الرجل فالقاها عن راسه... » (17)

عدم تشویق مردم به تدبر و تعقل در قرآن و مراجعه به مفسران:

علی رغم این که قرآن مردم را به تدبر و تعقل در آیات الهی دعوت فرموده، و هدف از نزول قرآن به «لسان عربی مبین» را تعقل دانسته؛ دستگاه خلافت تاکیدش بر آن بود که به آنچه از قرآن می دانید عمل کنید و آنچه را نمی دانید به خدا وانهید و خود را به تکلف و زحمت نیاندازید، عمر پس از آنکه از وی درباره «فاکهه و ابا» سؤال کردند گفت: فاکهه را می دانیم اما أب را نمی دانیم و چیزی بر تو نیست که معنای «أبا» را ندانیم آنچه را که از کتاب خدا برای شما روشن است عمل کنید و آنچه را معرفت بدان نیافته اید، واگذارش کنید به خدایش: «فما علیک مالأب، اتبعو ما بین لکم هداه من الکتاب فاعلموا به و مالم تعرفوه الی ربه» (18) در نقل دیگر آمده است: «فما عرفتم منه فخذوه و ما لم تعرفوه فکلوه الی الله» (19) در حالی که براساس تعالیم قرآن و پیامبر (ص) باید نسبت به معرفت جویی تشویق صورت بگیرد و مردم به تدبر و تعقل در قرآن وادار شوند چنان که در قرآن آمده است: (کذلک یبین الله لکم الایت لعلکم تعقلون) (نور، آیه61) (لقد انزلنآ الیکم کتباً فیه ذکرکم افلا تعقلون) (سوره انبیاء، آیه 10) (... یبین الله لکم الایت لعلکم تعقلون) (سوره نور، آیه 61) (انا جعلنه قرءنا عربیاً لعلکم تعقلون) (سوره زخرف، آیه 3) (بینا لکم الایت لعلکم تعقلون) (سوره حدید، آیه 17) و کسانی را که به تدبر در قرآن نمی پردازند توبیخ کرده است که چرا تدبر در آن نمی کنند: (افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالهآ) (سوره محمد، آیه24) (افلا یتدبرون القرءان و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلفاًکثیراً) (سوره نساء، آیه82) یکی از مفسران اهل سنت در ذیل این آیه نوشته است: این آیه و آیه: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها بر وجوب تدبر در قرآن به منظور معرفت یافتن به معنایش دلالت می کند و نی‍ز، فساد قول آنان را که می گویند: در تفسیر قرآن فقط به بیان پیامبر (ص) اکتفا می کنیم روشن می سازد، همچنین این آیه دلیلی است بر فرمان (قرآن) به نظر و استدلال و بطلان تقلید (کورکورانه) (20)
برخی از نویسندگان با استفاده از آیات مذکور و آیه (کتب انزلنه الیک مبرک لیدبرواْ ءَایته ی و لیتذکر اولوا الالبب) (سوره ص. آیه29) نوشته اند: بر علما واجب است که پرده از چهره معانی کلام خدا بردارند و تفسیرش کنند و تفسیر را از مظان (هر جا و هر کس که می داند) آن طلب کنند و به تعلیم و تعلم آن بپردازند. (21)
در جای دیگر نوشته است: خدا مردم را به تدبر در قرآن امر فرموده و از اعراض از تدبر و معرفت یابی به معانی محکم و الفاظ رسای آن نهی کرده است:
«یقول تعالی آمرالهم بتدبر القرآن و ناهیا لهم عن الاعراض عنه و عن تفهم معانیه الحکمه و الفاظه البلیغه... ) (22)
آیا دستگاه خلافت (که برای جمع قرآن افرادی را مأمور کرد و بنابر نقل اهل سنت برخی از آیات قرآن را با گرفتن شاهد از مردم می پذیرفتند؛ ) نمی توانست عده ای از علمای اصحاب را مأمور به تدوین تفسیر قرآن کند تا میراث تفسیری پیامبر (ص) محفوظ بماند و برای تدبر و تعقل در قرآن معلمانی سازماندهی و به شهرها گسیل دارد تا علاوه بر قرائت قرآن، مردم با تدبر و تعقل در قرآن و احادیث تفسیری نیز آشنا شوند. آیا اهتمام به جمع الفاظ قرآن و به فراموشی سپردن تفسیر آن و سوزاندن و از بین بردن احادیث و تشویق به این که آنچه از قرآن نمی دانید به خدایش واگذارید و خود را به تکلف و زحمت نیندازید؛ ناشی از سیاستی که برگزیده بودند نیست؟ سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن.

5- عدم نقل تفسیر از طرف خلفای ثلاثه؛ و صحابه:

یکی از شواهد بر وجود جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن این است که از خلفا، علی رغم مصاحبت طولانی که با پیامبر اسلام (ص) قبل و بعد از هجرت داشته اند، آثار تفسیری و احادیث تفسیری نقل نشده است؛ مگر به تعداد بسیار کم، آن هم در موضوعات جزئی که به مسائل مهم سیاسی و اجتماعی ربطی پیدا نمی کند.
سیوطی نوشته است: «... والروایه عن الثلاثه نزره جدا... ولا احفظ عن ابی اکبر رضی الله عنه فی التفسیر الا آثار قلیله جدا لا تکاد تجاوز العشره، ... ) (23)
یعنی: روایت تفسیر از خلفای ثلاثه، جدا بسیار کم است و از ابوبکر در تفسیر به یاد ندارم مگر آثار بسیار کمی که از حد ده تا تجاوز نمی کند.
محدثین اهل سنت حداکثر حدیثی که در تفسیر و غیر تفسیر به خلیفه اول نسبت داده اند 142حدیث است سیوطی در تاریخ الخلفا، 104حدیث و بخاری22حدیث از خلیفه اول نقل کرده است. (24)
آنچه از احادیث عمر صحیح شمرده شد، حدود 50 حدیث است. و از عثمان در بخاری 9 حدیث و در صحیح مسلم 5 حدیث نقل شده است. (25)
آیا این قضیه حاکی از قلت علم آنان به تفسیر است؟ یا مقتضای سیاستی که در قبال تفسیر و تأویل قرآن برگزیده بودند؟ به هر حال مسأله ای است در قسمت بعد به آن می پردازیم.
علاوه بر خلفای ثلاثه از صحابه دیگر نیز در زمینه تفسیر و تأویل قرآن آثار کمی نقل شده است (مگر ابن عباس که شاگرد مستقیم حضرت علی (ع) بوده و تفسیر او داستان دیگری دارد).
در منابع اهل سنت اسامی ده تن از اصحاب به عنوان مفسر قرآن ذکر شده است:
-ابن عباس
-عبدالله بن مسعود
-عبدالله بن عمر
-عبدالله بن زبیر
-عبدالله بن عمرو بن العاص
-ابی بن کعب
-زید بن ثابت
-ابو هریره
-انس بن مالک
-جابربن عبدالله. (26)
سیوطی تعداد صحابه مفسر را ده تن دانسته خلفای اربعه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن ابی کعب، زیدبن ثابت، ابوموسی اشعری و عبدالله بن زبیر، (27) اما عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، ابو هریره، انس بن مالک و جابربن عبدالله را جزو مفسران یاد نکرده است.
باید گفت طبق اقرار ابوهریره و ابن عباس هیچکدام از این نفرات کم نیز در زمان خلفای ثلاثه جرأت ابراز تفسیر و تأویل قرآن را نداشته اند و اگر شهرتی در تفسیر پیدا کرده اند مربوط به روایاتی است که پس از خلفای ثلاثه از آنان نقل شده و ابن عباس هم فعالیت چشمگیر تفسیرش پس از دوره خلفا در مکه و پس از کناره گیری از مسئولیت های سیاسی بوده است. (توضیح بیشتری در این مورد خواهد آمد).
البته شمردن خلفای ثلاثه به عنوان مفسر اگر به لحاظ روایات تفسیری آنان باشد، بیشتر جنبه تشریفاتی دارد، زیرا طبق نظر محدثان اهل سنت از جمله سیوطی روایات تفسیری آنان بسیار اندک است و از حد انگشتان دست تجاوز نمی کند؛ اما اگر به لحاظ معلومات تفسیری باشد قطعاً آنان معرفت اجمالی به تفسیر قرآن داشته اند ولی براساس سیاستی که اتخاذ کرده بودند نه تنها خود به مباحث تفسیری نپرداختند بلکه دیگران را نیز از این امر بازداشتند. مگر می شود شخص عربی مثل ابوبکر، خلیفه اول و عمر، خلیفه دوم معنای «ابا» را نداند؟ از این روست که وقتی به حضرت علی (ع) می گویند: از ابوبکر معنای «اب» را سؤال کردند، نمی دانست، فرمود: سبحان الله آیا معنای «اب» را نمی داند؟... (28) نحوه بیان حضرت نشان می دهد که عدم پاسخگویی خلفا حتی به این گونه سؤالات ساده تفسیری ناشی از عدم علم آنان نبوده بلکه مبتنی بر سیاست آنان در دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل قرآن بوده است. ولذا علامه طباطبایی (رحمه الله) پس از نقل این گونه روایات، نوشته است: «اقول، هو مبنی علی منعهم عن البحث عن معارف الکتاب حتی تفسیر الفاظه. » (29) ابن کثیر نیز نوشته است: ابوبکر و عمر از این که گفته اند معنای «اب» را نمی دانیم کیفیت «اب» را اراده کرده اند وگرنه می دانستند که «اب» گیاه خاصی است. (30) ولیکن ابن کثیر توجه نکرده که آن دو در مورد معنای «فاکهه» گفته اند معنای فاکهه را می دانیم؛ اگر توجیه ابن کثیر درست باشد باید در مورد فاکهه نیز می گفتند نمی دانیم.
شایان یادآوری است: آن مقدار از روایات تفسیری و یا تأویلات قرآن که از ناحیه خلفا خصوصاً بنی امیه و بنی عباس و دانشمندان وابسته به خلافت نقل می شده؛ غالباً مغایر و مخالف با تفاسیر اهل بیت (ع) بوده است و لذا برای کسانی که با دانش تفسیری اهل بیت (ع) آشنا می شدند همیشه این سؤال بوجود می آمد: چرا سخنان تفسیری و روایی اصحاب شما با اصحاب خلفا فرق می کند؟
سیلم بن قیس گوید: «قلت لامیرالمومنین (ع): انی سمعت من سلمان و المقداد و ابی ذر شیئا من تفسیر القرآن و احادیث عن نبی الله (ص) غیر ما فی ایدی الناس، ثم سمعت منک تصدیق ما سمعت منهم، و رأیت فی ایدی الناس اشیاءکثیره من تفسیر القرآن و من الاحادیث عن نبی الله انتم تخالفونهم فیها و تزعمون ان ذلک کله باطل، افتری الناس یکذبون علی رسول الله (ص) معتمدین و یفسرون القرآن بآرائهم؟، قال: فاقبل علی (ع) فقال: قد سألت فافهم الجواب ان فی ایدی الناس حقا و باطلا... » (31)
یعنی: سلیم بن قیس گوید: به حضرت علی (ع) عرض کردم: من از سلمان، مقداد، و ابوذر، چیزهایی از تفسیر قرآن و احادیث پیامبر (ص) شنیده ام، غیر از آنچه در بین مردم رایج است، آن گاه از شما شنیدم آنچه را من از آنان (سلمان و... ) شنیده ام تصدیق می فرمایید؛ همچنین در دست مردم (معارفی) از تفسیر قرآن و احادیث (منصوب به) پیامبر (ص) وجود دارد که شما با آنها مخالفت می کنید و نظر شما بر این است که همه آنها باطل و نادرست است؛ آیا مردم به رسول خدا (ص) عامدانه (و آگاهانه) دروغ می بندند و قرآن را با آراء خود تفسیر می کنند؟ حضرت رو به من کرده و فرمود: شما سؤال کردید پس جواب را خوب نیوش کن، در دست مردم آمیزه ای از حق و باطل وجود دارد و...
از این گونه روایات استفاده می شود که بر اثر سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن مردم از مفسران واقعی فاصله پیدا کرده و در نتیجه منافقان و کج اندیشان با فرصت طلبی و با استفاده از اساطیر و افسانه های اهل کتاب و غیر آن، مطالبی را به عنوان تفسیر و حدیث در بین توده مردم رواج داده بودند که آثار آن در تفاسیر فریقین (مگر تعداد معدودی) در سطحی گسترده هنوز به چشم می خورد و تبعات سوء آن دامن گیر مسلمانان است.
همچنین در دوره های بعد، کسانی همین سؤال یا شبیه آن را از ائمه (ع) کرده اند، مثلاً یعقوب بن جعفر گوید: همراه امام کاظم (ع) در مکه بودم که شخصی از حضرت چنین سؤال کرد: «انک لتفسر من کتاب الله مالم تسمع به فقال ابوالحسن (ع) علینا نزل قبل الناس و لنا فسر قبل ان یفسر فی الناس فنحن نعرف حلاله و حرامه و ناسخه و منسوخه و سفریه و حضریه و فی ای لیلة نزلت کم من آیة و فیمن نزلت و فیما نزلت... » (32)
یعنی: شما تفسیر می کنید کتاب خدا را به تفسیری که (تاکنون) شنیده نشده است. امام کاظم (ع) فرمود: قرآن قبل از آنکه به مردم نازل شده باشد بر ما نازل شده است؛ و پیش از آنکه در بین مردم تفسیر شود برای ما تفسیر شده است؛ پس ما، حلال و حرامش را و ناسخ و منسوخش را و آیاتی که در سفر نازل شده و آیاتی که در حضر (وطن) نازل شده، و این که چند آیه در چه شبی و درباره چه کسی و چه موضوعی نازل شده است را می دانیم...

منع صریح اصحاب قدرت و علمای وابسته از برگزاری جلسات و درس های تفسیر قرآن:

این می تواند یکی دیگر از دلایل بر وجود جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر تلقی شود؛ علاوه بر مطالبی که در این مورد گذشت، گزارش هایی وجود دارد که قابل توجه است، از جمله:
الف) منع صریح معاویه: وی، با شدت تمام از نقل احادیث پیامبر (ص) منع می کرده و رسماً بر منبر دمشق اعلام کرده که از احادیث پیامبر (ص) بپرهیزید مگر آنچه که در عهد عمر نقل شده است: «عن عبدالله بن عامر الیحصبی قال: سمعت معاویه یقول علی منبر دمشق؛ ایاکم و احادیث رسول الله (ص) الا حدیثا کان فی عهد عمر... ». (33)
گرچه واضح است که وی تفسیر را از حدیث جدا نکرده و دستور او شامل تفسیر نیز می شود اما نقل دیگری وجود دارد که صراحت بیشتری در منع معاویه از تفسیر و تأویل صحیح قرآن دارد وی در سفری که به مدینه داشته خطاب به ابن عباس می گوید: «فانا قد کتبنا فی الآفاق ننهی عن ذکر مناقب علی و اهل بیته: فکف لسانک فقال: یا معاویه اتنها ناعن قرائه القرآن؟ قال: لا، قال: افتنهانا عن تأویله؟ قال: نعم، قال: فنقرأه و لا نسئل عما عنی الله به؟ قال: فیهما اوجب علینا، قرائته او العمل به؟ قال: العمل به؛ قال: کیف نعمل و لا نعلم ما عنی الله؟ قال: سل عن ذلک من یتأوله علی غیر ما تتأوله أنت و اهل بیتک، قال: انما انزل القرآن علی اهل بیتی، أنسأل عنه آل ابی سفیان؟! یا معاویه اتنهانا ان نعبد الله بالقرآن... » (34)
یعنی: معاویه به ابن عباس گفت: ما به همه جا نوشتیم (در برخی منابع: ما به انصار نوشته ایم ) و از ذکر مناقب علی (ع) و اهل بیت (ع) نهی کرده ایم، پس زبان خود را نگاه دار،
ابن عباس ای معاویه آیا ما را از خواندن قرآن باز می داری؟
معاویه: خیر،
ابن عباس: آیا از تأویل (وتفسیر ) آن باز می داری؟
معاویه: بله،
ابن عباس: پس قرآن بخوانیم و از مراد خدا پرسش نکنیم؟کدام یک بر ما واجب و لازمتر است، قرائت قرآن و یا عمل به آن ؟ (که در این صورت فهم مراد قرآن لازم است ) و چگونه به قرآن عمل کنیم و حال آن که مراد خدا را ندانیم؟
معاویه: (تفسیر و) تأویل و مراد خدا را از کسی بپرس که قرآن را تأویل (و تفسیری) می کند غیر از تأویل (وتفسیر) تو و اهل بیتت؛
ابن عباس: قرآن بر اهل بیت من نازل شده است، آیا مراد (و تفسیرش) را از اهل بیت ابوسفیان بپرسم؟! ای معاویه آیا ما را از اینکه خدا را بوسیله قرآن عبادت کنیم باز می داری؟
البته بعداً به این گفتگو باز خواهیم گشت در اینجا مطلبی که استفاده می شود نهی صریح معاویه از تفسیر قرآن است، آن هم از کسی که پیامبر (ص) درباره اش دعا فرموده و به خدا عرضه کرده است: «اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل». (35)
حال معاویه می گوید تو حق تأویل نداری و تأویل کسانی را قبول کن که قرآن را طرز دیگری تأویل می کنند.
ب) منع «شعبی» از تفسیر «سدی» در بین جوانان (36)
در این مورد نقل شده است: «... عن صالح بن مسلم قال: مروت مع الشعبی علی السدی و حوله شباب یفسر لهم القرآن فقام علیه الشعبی فقال و یحا للآخر لو کنت نشوانا یضرب علی استک بالبطل خیرالک مما أنت فیه». (37)
یعنی: صالح بن مسلم گوید: با «شعبی» از مجلس «سدّی» گذر کردیم گرد او را جوانانی گرفته بودند و سدی برای آنان قرآن تفسیر می کرد؛ شعبی ایستاد و گفت: برای آیندگان متأسفم، اگر آدم دیوانه و مستی بودی که بر مقعدت طبل می زندند، برایت از این وضعی که در آن هستی (و قرآن را تفسیر می کنی) بهتر بود.
شایان یادآوری است که شعبی از علمای دربار بنی امیه و از قاریانی بوده که در دستگاه حجاج بن یوسف ثقفی به شمارش تعداد آیات قرآن مأموریت داشتند، وی مخالف اهل بیت (ع) بوده و آشکارا به علی (ع) بدگوئی می کرده است. (38)
و اما سدی، (معروف به سدی کبیر)، اسماعیل بن عبدالرحمان بن ابی کریمه السدی، ابو محمد القرشی است (39) و چون بر دروازه _مسجد) جامع کوفه می نشست (سده الباب: دروازه یا سکوی در) معروف به سدی شد. (40)
وی از دوستان اهل بیت (ع) بوده و علمای اهل سنت نیز او را توثیق کرده و راستگو شمرده اند: مبارکفوری در موردش نوشته است که: او به کنیه خود مشهور و ثقه (مورد اعتماد و راستگو ) (41) است «عجلی» او را ثقه و عالم به تفسیر دانسته و ابن حبان وی را در جمله ثقات نام برده است (42) احمد بن حنبل نیز توثیقش کرده است. (43)
سدی از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) بده است. (44)
سیوطی تفسیر او را بهترین تفسیر دانسته: «امثل التفاسیر تفسیر السدی» (45)
ملاحظه کنید که شعبی با آن شخصیت، به سدی با این شخصیت تفسیری رو کرده و با سخنان اهانت آمیز با او برخورد می کند.
ابراهیم نخعی نیز به سدی طعنه می زده و می گفته است که او به نحو «تفسیر قوم»تفسیر می کند: «مر ابراهیم النخعی بالسدی و هو یفسر فقال: اما انه یفسر تفسیر القوم» (46)
ظاهراً با توجه به رفاقت شعبی و ابراهیم می توان گفت: مراد وی این بوده است که سدی طرفدار تفسیر علوی و اهل بیت (ع) است. البته علمای دربار بنی امیه با سدی مخالفت می ورزیدند چون وی به خلفا ناسزا می گفته است. ذهبی در میزان الاعتدال نقل کرده است: «یشتم ابابکر و عمر» (47) در عین حال از یحیی بن سعید نقلی را آورده که: احدی را ندیدم که از سدی به جز خوبی یاد کند. (48)
ج) منع و طعنه شعبی به معبد صالح:
شعبی به «معبد صالح» (ظاهراً ابوهارون شامی) (49) که می رسید می گفت: وای بر تو، قرآن را تفسیر می کنی و حال آنکه قرائت آن را نمی دانی، این در حالی بوده که معبد صالح، صاحب تفسیر بوده است: «الشعبی یمر معبد صالح صاحب التفسیر فیأخذ باذنه فیقول: و یحک و انت لا تحسن تقرأ) . (50)
مواردی که نقل شد؛ شواهد و قرائنی است بر جریان دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن؛ جریانی شایع در بین اصحاب قدرت بوده و علمای وابسته به دستگاه خلافت رواج دهنده آن بوده اند.
به نظر می رسد نسبت تحرج و دوری گزینی ابن عباس از تفسیر قرآن مربوط می شود به زمان خلافت خلفای ثلاثه و در حوزه آیاتی که تفسیر و تأویل آنها از طرف خلفا ممنوع بوده است؛ وگرنه ابن عباس در تفسیر قرآن به شواهد ادبی و اشعار عرب در زمان خلفا نیز آزاد بوده است و پس از آنها با تغییر اوضاع و دور شدن مقر خلافت از مدینه با آزادی بیشتری به تفسیر و تأویل آیات قرآنی اقدام کرده است.

پی نوشت ها :

1-تفسیر المیزان، ج20، ص212.
2-متقی هندی، کنزالعمال، ج2، ص334.
3-صنعانی، المصنف، ج11، ص426: «... و حرق کتبه»،
4-زیعلی، نصب الرایه، ج4، ص118.
5-دارمی، السنن، ج1، ص56.
6-سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص8.
7-همان، ج6، ص111-112.
8-تفسیر القرآن العزیز، ج4، ص248.
9-احیاءالعلوم، ج1، ص30.
10-غزالی، المستصفی، ص151.
11-سرخسی ، المبسوط، ج16، ص79.
12-ابن کثیر، البدایه و النهایه ، ج5، ص159؛ السیره النبویه، ج4، ص278.
13-ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج67، ص344.
14-بخاری، الصحیح، ج6، ص71.
15-ابن حدید، شرح النهج البلاغه، ج1، ص181؛ ابن شربینی، مغنی المحتاج، ج4، ص390.
16-ابن حجر، فتح الباری، ج13، ص239؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص317.
17-شوکانی، فتح الغدیر، ج5، ص393؛ سیوطی، پیشین، ج6، ص321.
18-سیوطی، پیشین، ص317؛ شوکانی، پیشین، ص387.
19-دمشقی، محمدبن ابی بکربن ایوب، اعلام الموقعین، ج2، ص194.
20-قرطبی، پیشین، ج5، ص290.
21-ابن کثیر، تفسیرالقرآن العزیز، ج1، ص3.
22-همان، ج1، ص542.
23-الاتقان، ج 4، ص 233.
24-اضواء، علی السنه المحمدیه، ص224به نقل از تهذیب نووی.
25-همان.
26-ادنروی، احمد بن محمد، طبقات مفسرین، ص3-9.
27-سیوطی، پیشین.
28-شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص200.
29-المیزان، ج20، ص212.
30-ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج1، ص6.
31-کلینی، الکافی، ج1، ص62؛ صدوق، الخصال، ص255؛ مفید، الاعتقادات، ص118؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص163.
32-صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص218.
33-ابن حبان، الصحیح، ج8، ص194؛ ابن عدی، الکامل، ج1، ص5.
34-اخبار الدوله الاسلامیه، تحقیق دکتر عبدالعزیز الدوی و عبدالجبار مطلبی (مولف کتاب مجهول و مربوط به قرن سوم هجری است) ص46؛ کتاب سلیم بن قیس؛ ص315، طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص16.
35-بخای، الصحیح، ج1، ص66؛ البته در صحیح بخاری جمله و علمه التأویل وجود ندارد؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3-615، و سایر منابع فریقین.
36-آیت الله خویی در موردش نوشته است: «و هو الخبیث الفاجر، الکذاب المعلن بعدائه لامیرالمومنین (ع): معجم الرجال الحدیث، ج10، ص210.
37-ابن عدی، الکامل، ج1، ص276.
38-خویی ، پیشین.
39-مزی، تهذیب الکمال، ج35، ص12.
40-ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج1، ص273.
41-تحفه الاحوذی، ج8، ص264.
42-متقی هندی، کنزالعمال، ج2، ص371.
43-ثمالی، تفسیر ابوحمزه ثمالی، ص115.
44-طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص9.
45-الاتقان، ج2، ص497.
46-ابن عدی، پیشین، ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج1، ص274، البته ابراهیم نخعی از علماو فقهای اهل سنت است (جامع الرواه، ج1، ص36؛ با سیر اعلام النبلاء، ج4، ص520) که خدمت امراء می رسیده و درخواست جایزه می کرده است. تکره الحفاظ، ج1، ص74، ابراهیم نخعی: سعید بن جبیر را به جهت خروجش بر حجاج نکوهش می کرده است«... هو بالامس یعیبه بخروجه علی الحجاج. » (سیر اعلام النبلاء، ج4، ص526).
47-میزان الاعتدال، ج!. ص236.
48-همان.
49-ابن عدی، پیشین، ج7، ص295.
50-همان، ج2، ص70.

منبع: اعرابی؛ غلاحسین، (1329)، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول، 1389